مجموعه رباعیات محمد امیری اردکانی

دانی تو که بنده اردکانی هستم؟

دلداده ی عشق جاودانی هستم؟

از غصه و ناله و فغان بیزارم

چون شاعر شعر شادمانی هستم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چندی است که شعر من بهاری شده است

از خامه ی من شکوفه جاری شده است

ترسم که دوباره سر رسد فصل خزان

گویند که مایه ی خماری شده است    

  ★★★محمد امیری اردکانی★★★

بی اذن تو گل لطیف و زیبا نشود

زیبنده و دلکش و فریبا نشود

القصه که در مغازه ی عطر فروش

یک قطره گلاب و عطر پیدا نشود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

بی نام تو گل غنچه گشایی نکند

گلبرگ به رنگ سرخ و آبی نکند

آن شبنم قطره وار و آیینه صفت

بر گونه ی گل چهره نمایی نکند

★★★محمد امیری اردکانی★★★

امشب به عروس وصل خود زل زده ام

دامادصفت به سینه اش گل زده ام

در دامن او فتاده ام مست و خمار

با لعل لبش به شیشه ی مل زده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

من خواب نبوده ام که بیدار شوم

دیوانه نبوده ام که هشیار شوم

سرمستی و خواب گر مرا بوده و هست

آنقدر نبوده کز تو بیزار شوم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چندی ست که روح من هراسان شده است

سرگشته ی کوچه و خیابان شده است

ترسم که رود به راه بی نام و نشان

یا آنکه روانه ی بیابان  شده است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در چهره ی تو حجب و حیا پنهان است

قلب تو نگو که معدن ایمان است

من در عجبم چرا چنین مه صفتی

نور تو به تاریکی شب تابان است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

بیچاره منم که مست و شیدا شده ام

در شهر شلوغ عشق تنها شده ام

معشوق اگر به من نظر بنماید

بیند که روان به سوی صحرا شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عمری ست که مشغول هیاهو شده ام

سرگشته ی کوچه ی تکاپو شده ام

امروز که در آینه ها می نگرم

بینم که ز غصه زشت و بی مو شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عمری ست که در پی خلایق شده ام

دلبسته و پابست علایق شده ام

من در عجبم چرا چنین کورصفت

غافل ز حقیقت حقایق شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در چرخ زمان تنم نکوهیده شده ست

رخساره ی ناز من چروکیده شده ست

زیبا رخ قصه های عشق من نیز

رخساره بفرسوده و ژولیده شده ست

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عمری ست دچار میگساری شده ام

آلوده ی مستی و خماری شده ام

امروزه که جمله گشته ام سست و ملول

جوینده ی عفو و رستگاری شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

نابود شدم بلکه تو پیروز شوی

بد روز شدم بلکه تو خوش روز شوی

در چرخش جاودانه ی لیل و نهار

من شمع شدم تا تو شب افروز شوی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

سجاده ی سبز من چروکیده شده ست

رخساره ی ناز من پژولیده شده ست

یا رب نظری نما ز نو وابینم

سجاده ی سبز من فروزیده شده ست

★★★محمد امیری اردکانی★★★

ماییم و دلی که غرقه در خون شده است

جولانگه حمله و شبیخون شده است

در مسلخ عشق گر نظر بنمایی

بینی که به نیزه و طبرخون شده است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

با اینکه قوی پنجه و ناز و قدرم

ناراحت و دلواپس حال پدرم

هر شب که غمین به خانه بر می گردد

آهسته به شهر غصه افتد گذرم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چندی است انیس اشک و زاری شده ام

سرگشته ی دشت بی قراری شده ام

پرسند اگر تو از چه آشفته دلی

گویم که. ز یار خود فراری شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

سرزنده چو  لاله ی بهاری شده ام

دلچسب چو نغمه ی قناری شده ام

ترسم که دوباره سر رسد فصل خزان

بینم که دچار بی قراری شده امt

★★★محمد امیری اردکانی★★★

درگیر تعارفات واهی شده ام

شرمنده ی رأفت اضافی شده ام

ای کاش به اغراق نمی گفت کسی

در جوی محبتت چو ماهی شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چشمان خمار من بود در پی خواب

اندر دل من همی بود عشق شراب

ترسم که خصومتی پدیدار شود

بین دل و دیده ام بگردد شکراب

★★★محمد امیری اردکانی★★★

لب های تو بی ترانه هم زیبا بود

اخلاق تو بچه گانه هم زیبا بود

ژولیده اگر چه بود زلف تو ولی

زلف تو بدون شانه هم زیبا بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

پندار تو بی نشانه هم زیبا بود

رفتار تو غمگنانه هم زیبا بود

گفتار تو گرچه در دلت بود ولی

ناگفته  و خامشانه هم زیبا بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چشمان امید من به دستان تو بود

دستان نیاز من  به دامان تو بود‌

با این همه آشکار گردیده مرا

سرکوبی عشق من به فرمان تو بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

ای دوست چرا  تو عاشق من شده ای؟

در باغ دلم شقایق من شده ای

صد بار بریده ام تو را در دل خویش

لیکن تو دوباره شایق من شده ای

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عذرا شده ای منم چو وامق شده ام

بر گفت و شنود با تو شایق شده ام

اندر عجبم چرا چنین من کر و لال

با هر چه تو گفته ای موافق شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چشمان ترم  به سوی سامان تو بود

دستان نیاز من به دامان تو بود

ای یار چرا دل مرا بشکستی

آن دل که همیشه تحت فرمان تو بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

من گل شده ام بلکه تو خارم نکنی

سردار شدم بلکه به دارم نکنی

اعجاز کلیم را چو من بشنیدم

هرگز نشدم عصا که مارم نکنی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

ققنوس شدم بلکه شکارم نکنی

در بند قفس یا که حصارم نکنی

بر  دانه و آب دل نبستم تا تو

با مرغ و خروس‌ خود شمارم نکنی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

خوشاب شدم بلکه سرابم نکنی

هشیار شدم بلکه خرابم نکنی

چون موی سپید کرده بودم همه عمر

من سرکه شدم بلکه شرابم نکنی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در باغ دلم تو در گذاری همه شب

در دامن من مست و خماری همه شب

امشب که لبم میل لبت بنموده ست

گویی که مرا دوست نداری‌ همه شب؟!

★★★محمد امیری اردکانی★★★

لب های تو در حجب و حیا مستور است

گر باز کنی چو کندو زنبور است

صد حیف که زین کندو شیرین عسلی

سهم من بیچاره نوک زنبور است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

من عاشق چشمان سیاهت شده ام

در حسرت یک لحظه نگاهت شده ام

یک صبح اگر به من نظر بنمایی

بینی که شباویز پگاهت شده ام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

شد روز ز خورشید نگاه تو شبم

شیرین شده از شهد وجود تو لبم

تا بوسه ز برگ لب تو  می چینم

بینم که بود دوای نوشین تبم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

لب های تو بی لعاب هم زیبایند

چشمان تو وقت خواب هم زیبایند

موهای تو گر سپید گردند به عمر

ژولیده و بی خضاب هم زیبایند

★★★محمد امیری اردکانی★★★

من عاشق چشمان تو یکباره شدم

یکباره و ده باره نه صد باره شدم

پرسی تو اگر ز حال من می گویم

از یمن وجود تو شکرپاره شدم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

من در همه شب ز غصه بی خواب توام

دلداده و بی قرار و بی تاب توام

گر قلب تو را به قاب تشبیه کنم

انگار که من چو عکس بی قاب توام

★★★محمد امیری اردکانی★★★

لعل لب تو چو غنچه ی خندان است

بی خنده ی تو جهان مرا زندان است

شک نیست که بر غصه و بیماری من

لبخند ملیحانه ی تو درمان است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عمری ست اسیر عیش و نوشم همه شب

دلداده ی جام می فروشم همه شب

 حالا که  شکسته ساغر مشکین فام

بر کرده ی خود زار و خموشم همه شب

★★★محمد امیری اردکانی★★★

تا آتش عشق من و تو گر نشود

تا ساغر پاک ما ز می پر نشود

شک نیست که اندر دل رنجیده ی ما

عشق من و تو ثمینه چون در نشود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چون موج همیشه عشق ساحل داریم

صد کوله ی مملو از فضایل داریم

تا عشق شهادت است ما را شب و روز

کی ترس ز گستاخی قاتل داریم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چون غنچه خیال نوشکفتن دارم

در دامن یار شوق خفتن دارم

در محضر  او اگرچه من لال و کرم

لیکن به ترانه میل گفتن دارم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در دامن یار میل خفتن دارم

از ساز لبش میل شنفتن دارم

من نیز برای او اگر گوش کند

صد قصه برای بازگفتن دارم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در ظلمت شب تو مثل فانوس منی

در خلوت شب انیس و مٱنوس منی

زانوی غمین چو در بغل می گیرم

دلواپس اشک و آه و افسوس منی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

بیچاره به شهباز که پر ساز نکرد

با همسفران خویش پرواز نکرد

چندی به زمین نشست تنها اما

از غصه بمرد و دیده را باز نکرد

★★★محمد امیری اردکانی★★★

پروانه درون پیله پر ساز کند

بال و پر خویش را برانداز کند

با اینکه شنیده است از آتش و پر

بر گرد وجود شمع پرواز کند

★★★محمد امیری اردکانی★★★

با قایق عشق خود به اروند زدند

با شوق و رضا به مرگ لبخند زدند

دل گرچه بریدند ز پیمانه ولی

آن را به خدای خویش پیوند زدند

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عمری ست به سوی قبله باشد نظرم

در حال و هوای کعبه اندر گذرم

صد حیف که با این همه تکرار سفر

انگار که من هنوز هم نوسفرم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چون مار به خار و خس نبایست خزید

در سنگر پوشیده نبایست تپید

یکباره عدو اگر به سنگر شورید

از ترس لباس تن نبایست درید

★★★محمد امیری اردکانی★★★

همواره به فکر روز جنگیم هنوز

دلواپس جعبه ی فشنگیم هنوز

هر وقت به خاطرات خود می نگریم

انگار که عاشق تفنگیم هنوز

★★★محمد امیری اردکانی★★★

از اهل و عیال خود بریدن زشت است

در باغ بغل سرک کشیدن زشت است

انگل نشویم در کف لاله ی دوست

شیرابه چنین ز او مکیدن زشت است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

آلاله خیال قد کشیدن دارد

گل غنچه خیال نورسیدن دارد

صدحیف که گلچین قوی پنجه کنون

در کله خیال خام چیدن دارد

★★★محمد امیری اردکانی★★★

یک عمر اسیر خال رویت هستم

دلداده ی ساغر و سبویت هستم

اغراق مبین اگر بگویم اینک

چون ماهی کوچکی به جویت هستم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

با عشوه به سرپنجه ی خود لاک مزن

با تیغ لبت قلب مرا چاک مزن

از دست تو من چنانچه مردم روزی

با دست خودت به روی من خاک مزن

★★★محمد امیری اردکانی★★★

آب باشد در زمین یا در کرات

مادر آن چشمه باشد یا قنات

شک نکن در هر زمان و هر مکان

آب باشد مایه ی پاک حیات

★★★محمد امیری اردکانی★★★

لبخند نمی زنم که خوشحال شوی

یا گریه نمی کنم که بد حال شوی

از بهر تو اسباب سفر می بندم

تا بلکه به سوی عشق ترحال شوی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

دیری ست که تیغت به غلاف است بیا

در جامعه ظلم و اختلاف است بیا

انصاف که اینقدر معانی دارد

انگار به پشت کوه قاف است بیا

★★★محمد امیری اردکانی★★★

خشکیده لبم دلم کباب است کنون

چشمم چو تراب سوی آب است کنون

صد حیف که در بادی بی آب و علف

سهم من بیچاره سراب است کنون

★★★محمد امیری اردکانی★★★

طبیبان درد من درمان نکردند

علاجی بر غم هجران نکردند

قسم خوردم که من درد تو دارم

ولیکن تکیه بر قران نکردند

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در جنگل ما شیر و پلنگ است هنوز

صد گونه پرنده ی قشنگ است هنوز

حیف است به یکباره ببینیم در آن

تخریب و شکار و صید گردیده به-روز

★★★محمد امیری اردکانی★★★

از روز تولدم مددکار منی

در شادی و غم شریک و همیار منی

در دایره ی قسمت پرگار وجود

من حلقه و تو نقطه ی پرگار منی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

من زاغ نبوده ام که طاووس شوم

زنگوله نبوده ام که ناقوس شوم

در نزد امیر چون حسابم پاک است

شرمنده نبوده ام که پابوس شوم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در رأس نبوده ام که مرئوس شوم

آزاد نبوده ام که محبوس شوم

نزد من بیچاره چه فرقی دارد

در دامن عشق یا که افسوس شوم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

دیشب به وضو خفتم و در خواب بدیدم

کز لطف خدا گشته سیه موی سپیدم

آنقدر دعا کردم و الحمد بگفتم

کز صوت دعای خودم از خواب پریدم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

دیشب که مرا بود غم هجر شدیدم

وقت سحر از خواب به یکباره پریدم

بر قاب نظر کردم و با پنجه ی لرزان

عکس رخ زیبای تو بر شیشه کشیدم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عمری به خرابات و به میخانه خزیدم

بدنام شدم بسکه می ناب چشیدم

با این همه بدنامی و رسوائی و خجلت

شد حاصل عمرم فقط این موی سپیدم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

دلم ز هجر روی تو بدون غم نمی شود

بدون تو شب سیه سپیده دم نمی شود

اگر چه با دو چشم خود خراب کرده ای مرا

ولیکن از قداست تو هیچ کم نمی شود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

هیچ کس طالب پندارم نیست

چاره جوی دل بیمارم نیست

گر مرا عرضه به بازار محبت بکنند

هیچ کس جز تو خریدارم نیست

★★★محمد امیری اردکانی★★★

به آسمان قلب من تو بال می زنی کنون

که مهر و عشق خویش را به عشوه ای کنی فزون

مرا نمانده هیچ شک که مهر و عشق پاک تو

به صد سپاه و صد قشون ز دل نمی رود برون

★★★محمد امیری اردکانی★★★

گیلاس لب تو را که چیدم

طعم خوش عشق را چشیدم

افسوس که این میوه ی خوش طعم

یک بار دگر نشد مزیدم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

یک روز به جنگلی چمیدم پیِ رود

تا بشنوم از پرندگان شعر و سرود

افسوس که در جنگل و بر ساحل رود

دیگر خبر از چهچه و آواز نبود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

ما گرچه به دام تو اسیریم همه

بی دانه و آب سیر سیریم همه

گر دام ز بال و پر ما برداری

افتاده به پنجه های شیریم همه

★★★محمد امیری اردکانی★★★

ای دوست! نسنجیده به قشلاق مرو

نادیده به درس و بحث اخلاق مرو

گر نیست تو را قدرت ماندن در آب

هنگام شنای خود به اعماق مرو

★★★محمد امیری اردکانی★★★

تو عشق پاک خویش را به قلب من فزوده ای

به عین و شین و قاف آن ترانه ها سروده ای

ولی چه حیف ای صنم! که در ترانه های خود

ز من حذر نموده ای تو خویش را ستوده ای

★★★محمد امیری اردکانی★★★

اینقدر دانه در این دام مریز

چون مرا نیست دگر قصد گریز

دام بی دانه ی تو هم انگار

به عسل ماند و خرما و مویز

★★★محمد امیری اردکانی★★★

از بسکه برای دیدنت  بی تابم

رؤیا شده ای فتاده ای در خوابم

دیشب که به خواب رفته بودم دیدم

عکس تو شده زمینه ی لب تابم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

با عشوه و ناز جذب خویشم کردی

بیگانه ز یار و قوم و خویشم کردی

با حرکت عاشقانه ی خود آخر

در بازی عشق مات و کیشم کردی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

نسیم عشق خویش را به سوی من وزان مکن

کبوتر دل مرا به بام خود پران مکن

کمی مرا امان بده که خویش را صفا دهم

به راه عشق و عاشقی شتاب بی امان مکن

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در جام ترک خورده ی من آب نبود

در چشم فرو خفته ی من خواب نبود

با این همه لب تشنگی و بی خوابی

سهم دل من بجز تب و تاب نبود

سهم من بیچاره می ناب نبود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

لب لعل قشنگ

لب نگین رخ ماست

لب غنچه ی سرخ

لب دعاگوی شماست

لب٬ هرچه که هست و هر پیامی دارد

لب مال من است یا تو…

لب٬ مال خداست

★★★محمد امیری اردکانی★★★

هر بوسه که از لب تو بر می چیدم

با چشم خودم اخم تو را می دیدم

با این همه اخم و دل شکستن اما

صد بار دگر روی تو را بوسیدم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

گویند که اصل جسم پاکم خاک است

آرایه ی سجده ی صلاتم خاک است

تن نیز به زیر لب به من می گوید:

آینده ی مردن و هلاکم خاک است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

بارها بوسیدمش پا تا به سر

از سر شب تا به هنگام سحر

تا که آمد بر لبم بوسی زند

بوسه بر چشمش زدم بار دگر

★★★محمد امیری اردکانی★★★

طرفه نگار من تویی مست و خمار من تویی

دل ز تو بر نمی کنم مونس و یار من تویی

حسود بدگمان اگر به روی من نظر کند

برای برشکستنش نیزه گذار من تویی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

یک لحظه به بند غم نمی باید بود

دلواپس بیش و کم نمی باید بود

وقتی که جهان ز حال خود می گوید

دلبسته به جام جم نمی باید بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

هر لحظه که در حرم صدا می کردم

با ناله ی خود رضا رضا می کردم

آن  لحظه که از حرم به خود برگشتم

انگار که جان ز تن جدا می کردم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

از بسکه پریده ای به گرداب و سراب

حالم شده از دست تو رنجور و خراب

برگرد و بیا به قلب من لانه گزین

زیرا که دلم گشته ز هجر تو کباب

★★★محمد امیری اردکانی★★★

یا رب! مددی! بلکه مرا پاک کنی

با رحمت خود قرین افلاک کنی

بر پشت خمیده ام نظر کن شاید

بار گنه مرا تو در خاک کنی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

بال و پر عمر من بیچاره شکست

صد چین و شکن به روی رخساره نشست

از بسکه ضعیف و زشت و فرتوت شدم

پیوند من و تو هم به یکباره گسست

★★★محمد امیری اردکانی★★★

عمرم همه عمر دست تقدیر تو بود

دست و قدمم به بند و زنجیر تو بود

بیچاره دلم چو مرغ بی دانه و آب

یک عمر همیشه مرغ شبگیر تو بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در باغ دلم بجز گل و لاله نبود

یک زره گنه به عمر صدساله نبود

با این همه در کشاکش لیل و نهار

سهم من بیچاره بجز ناله نبود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

این خانه بدون تو بسان قفس است

تا لحظه ی جان سپردنم یک نفس است

بنمای شتاب و همدمم شو ای دوست!

زیرا که دم توام مسیحا نفس است

★★★محمد امیری اردکانی★★★

با این که من از سلاله ی افلاکم

مهرت زده داغ بر جبین پاکم

ای کاش نمی مردی و می دیدی من

در لحظه ی مرگ همنشین خاکم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

صد بار گنه اگر نهانی کردم

یا در حرم تو بد زبانی کردم

بخشا همه را به آن یکی لحظه که من

در سوگ حسین نوه حوانی کردم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

صد ساله شدیم و نابکاریم هنوز

سرگرم عروس روزگاریم هنوز

صد یار شفیق پیش ما جان داده ست

با این همه مست یا خماریم هنوز

★★★محمد امیری اردکانی★★★

با جرعه شراب ناب مستم کردی

دلداده ی باده ی الستم کردی

من مرده  بدم تو با مسیحا دم خویش

با لطف خدا ز هیچ هستم کردی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

در جبهه شراب هم به رنگ خون بود

یک لیلی و صد هزار تن مجنون بود

در جبهه کسی به خاک و خون می غلتید

کاندر ره عشق شاهد و مفتون بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

با صوت رسای خود صدایم کردی

با چشم سیاه خود نگاهم کردی

وقتی که به محضرت شرفیاب شدم

همسفره ی سوز و اشک و آهم کردی

★★★محمد امیری اردکانی★★★

چندی ست ز کار خود پشیمانم من

افسرده و سرگشته و حیرانم من

ای کاش به چشم خویش می دیدم که

مشمول عطا و عفو یزدانم من

★★★محمد امیری اردکانی★★★

خمیر خاک ما را چون سرشتند

به رویش ذکر زهرا را نوشتند

ولیکنن در پی فقدان زهرا

ز داغ او دل ما را برشتند

★★★محمد امیری اردکانی★★★

ای دوست نگاه تو تماشایی بود

آمیزه ای از جنون و شیدایی بود

روزی که تو را به خاک غم بسپردند

آن روز بهای گریه رسوایی بود

★★★محمد امیری اردکانی★★★

صد نکته ی زیبا ز تو ای یار شنیدم

از لعل لبت شهد شکربار چشیدم

روزی که مرا ترک نمودی تو به یکبار

در سوگ و غم هجر تو من جامه دریدم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

من حرف تو را نگفته باور کردم

در بحر تو خویش را شناور کردم

از شوق وصال تو به تاریکی شب

من پشت به ماه و هور خاور کردم

★★★محمد امیری اردکانی★★★

ای کاش که ابر غمگساری می کرد

از دیده ی خویش اشک جاری می کرد

ای کاش کلاغ رنگ و رویی می داشت

تا غمزه چو قمری و قناری می کرد

★★★محمد امیری اردکانی★★★

کاش می شد بی غم و دلواپسی

پیش پای تو همی بودم خسی

روز و شب بر من تو می کردی عبور

لیک من دیگر نمی دیدم کسی

***

کاش می شد درد را درمان کنی

چاره بر حال من گریان کنی

چاره ی درد غم هجران کنی

یک شبی دیدم دلم پر می زند

در نگاهت اشک و ایمان است و آه

نظری بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *