شعر “حاج قاسم” در وصف سردار شهید قاسم سلیمانی
|حاج قاسم سراینده: محمد امیری اردکانی | ||
شده ایامِ گل و فصل بهاران، قاسم! | حیف و صد حیف که دارم غم یاران، قاسم! | |
غمِ داغ تو بیفکنده به جانم شرری | که دگر نیست مرا تابِ فراوان، قاسم! | |
چند ماهی است که از هجر تو ای یار دلیر | اشک، جاریشده بر گونه چو باران، قاسم! | |
لیک هر وقت به روی تو نظر افکندم | من ندیدم ز تو جز صورت خندان، قاسم! | |
برق چشمان تو در خندهی پرمعنایت | به قمر مانَد و خورشید درخشان، قاسم! | |
فارغ از منفعت و حزب و جناحِ چپ و راست | شدهای در دل ما مرغ غزلخوان، قاسم! | |
بیجهت نیست که محبوبهی دلها شدهای | چون نبودی تو پیِ شهرت و عنوان، قاسم! | |
همه گویند تو را لطف خدا شامل بود | که به دلها شدهای حاکم و سلطان، قاسم! | |
شک ندارم که تو را باور و انگیزه نبود | جز دفاع از حرم و عترت و قران، قاسم! | |
نام نیکت شده آوازه به سردشت و به فاو | تا مریوان و طلائیه و بستان، قاسم! | |
بعدها نام تو شد ورد زبان مردم | در عراق و یمن و خطهی لبنان، قاسم! | |
سالها بود که در خانه نخفتی راحت | بود فرش و تشکت خاک بیابان، قاسم! | |
تو به مردان عرب درس شهادت دادی | همچو تمار و ابوعمره[1] و سلمان، قاسم! | |
بخت، همراه تو میبود که اندر ره دین | دستوپای تو نشد در هم و لرزان، قاسم! | |
خبرم هست چهسان خونجگر خوردی تا | بدهی لشکر حق را سروسامان، قاسم! | |
بود در لشکر بیمرز تو از تُرک و عرب | تا به کُرد و عجم و گیلک و افغان، قاسم! | |
پشت این لشکر بیمرزِ تو پنهان باشد | حکمت و منطق و اندیشه و برهان، قاسم! | |
سالها در پی نابودی داعش بودی | تا زدی ریشهی او از کف و بنیان، قاسم! | |
نکشیدی تو ز دامان شهیدان دستت | تا شوی جاریه در خیل شهیدان، قاسم! | |
عاقبت جام شهادت که پیاش میگشتی | شد نصیب تو به یکلحظه چه آسان، قاسم! | |
خوش به حالت که به خیل شهدا پیوستی | هست منزلگه تو روضهی رضوان، قاسم! | |
بعدِ مرگت شده دشمن چه وقیحانه بسیج | تا که تأثیر نهد بر سر اذهان، قاسم! | |
روز و شب در عجبم از چه گروهی نادان | میکنند نقش تو را خِفیه و کتمان، قاسم! | |
آفرین بر زن و مردی که به خوانِ کرمت | نمکی خورده و نشکسته نمکدان، قاسم! | |
چونکه در ره خدا جسم و سر و جان دادی | مزد و اجرت شده لبریز ز انبان، قاسم! | |
لعن و نفرین بر آن دشمن دیوانهصفت | که تو را کرده بهخون، غرقه و غلتان، قاسم! | |
گر طبیبان همه یکباره بهصف برخیزند | داغ مرگت نشود مرهم و درمان، قاسم! | |
بعد مرگ تو خودم شاهد و ناظر بودم | دشمنت گفت چهسان یاوه و هذیان، قاسم! | |
همه دیدند چهسان دشمن بیرحم و پلید | شده از کار بدش کور و پشیمان، قاسم! | |
سخت باور بتوان کرد که از داغِ غمت | شده اینگونه وطن، زار و خروشان، قاسم! | |
در رگ مردمِ دلداده و پاکیزهسرشت | خونِ پاک تو شده جاری و جوشان، قاسم! | |
از فلسطین و یمن تا به عراق و شامات | قابِ عکست شده آیینهی میدان، قاسم! | |
از وجود تنِ صد چاک و حریم و حرمت | ملک کرمان شده چون ملک سلیمان، قاسم! | |
شهر کرمان شده پروانهی شمع حرمت | بسکه باشد حرمت روشن و تابان، قاسم! | |
آنکه بعد از تو علمدارِ «سپاهِ قدس» است | هست از جنس تو، از خاک خراسان، قاسم! | |
انتقام تو گرفتیم و بگیریم از نو | سخت و بیوقفه و یکباره چو طوفان، قاسم! | |
با تو هر کَس که به دل عهد اخوت دارد | گر دهد سر، نرود از سر پیمان، قاسم! | |
هر عزیزی که به راهِ تو قدم بنهاده | کن دعا تا نشود خسته و لنگان، قاسم! | |
کاش میشد که شفیع من بیچاره شوی | تا به محشر نشوم مات و پریشان، قاسم! | |
شرححال تو اگر کامل و مکتوب شود | بشود صد سند و دفتر و دیوان، قاسم! | |
تو ببخشا به «امیری» که چنین اَبیاتی | نیست اندرخورِ اسطورهی ایران، قاسم! |
[1] – میثم تمار و کیسان ابوعمره (کیان) از شخصیتهای ممتاز و اثرگذار قیام مختار که اصل و نسب ایرانی دارند.